پارساپارسا، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 2 روز سن داره

محمد پارسا دنیای تازه من و بابا

من یک مادرم

عزیزم یک سال و یک ماه و چند روزی میگذره از اومدنت . از بهار شدن زندگی ام از آب شدن تمام یخ های زمستانی زندگی ام. گلم منو ببخش یرای کوتاهی هایم که میدونم در حقت کردم شاید سرگرمی ها و شاید سردرگمی ها گاهی باعث شده با کودکی تو نسازم ببخش من هر چه سعی کنم این تن من که آدم بزرگ شده گاهی لطیف بودن کودکانه ات را نمیتواند بفهمد. عمر دوباره من بوسیدن هایم را بپذیر که از اعماق قلبم است و آرامشی است بر فوران عشق درونی ام. بارها، بارها و بارها گفتم چقدر دوستت دارم و بازم میگویم دوستت دارم. کوتاهی هایم را برای این دوست داشتنم ببخش.
17 اسفند 1392

دو عکس پارسا

پارسا ناراحت از اینکه لباس پوشیدیم و نرفتیم هنوز بیرون و عصبانی شده که گذاشتمش تا عکس بگیرم برا همین گوش این اسب بیچاره رو گاز گرفته.   و این هم گردش یک روز شیرین در زمین مادرجون و پدرجون.   می دونم که الان بیدار میشی. پس بقیه عکس ها برای یه فرصت بعدی که فقط خدا میدونه کی بشه!! ...
17 اسفند 1392

تولد یه سالگی

از آخرین باری که مطلب گذاشتم خیلی گذشته خوب به خاطر شیطونی های خودته پسرکم. تا من کامپیوترو روشن کنم جیغ و داد میکنی و ماوس رو میخوای و نمیزاری من هیچکار کنم الانم دیگه خوابت کردم و بی خیال کار و بار شدم اومدم بعد مدت ها یه سری به اینجا بزنم. تولدت که اونطوری که در نظرم بود نشد آخه عقد داییجون علی بود و منم یه دونه خواهر کلی وظیفه رو دوشم بود درگیری های اون مدت هم باعث شده بود تا من کمی از تو حواسم پرت شه.ولی بازم تمام تلاشمو برا تولدت کردم و خوش گذشت با این که خسته بودم اما تا نصفه شب بیدار بودم و ریسه تولدت مبارک درست کردم و سعی کردم تم کفشدوزکی باشه و شنل کفشدوزکی که مادرجون درست کرد و کلاه. با کیک کفشدوزک عکسی فعلا ندارم چون با...
17 اسفند 1392
1